به نام خدا

زندگی نامه حضرت علی (ع)

صبح ادینه سیزدهم ماه رجب یکروز بهاری بود. رایحه دلپذیر و روحپروری پیرامون <<کعبه>> را سرشار از الطاف فرح بخش بامدادی میکرد. جمعیت کثیری طبق ایین همیشگی در انروز گرد خانه <<کعبه>> اجتماع کرده بودند

و هدایای گوناگون میبخشیدند ، و از احشام خویش قربانی میکردند ، و پیرامون خانه خدا طواف مینمودند.

زنی میانسال از خاندان <<بنی هاشم>> و همسر <<ابوطالب>> ابستن ، نه ماهه و در آستان تولد فرزند، ارام ، دل جمعیت را میشکافت تا خود را به <<کعبه>> ایمان و ارزو و امید و رستگاری برساند. او همیشه در چنین روز و ساعتی به <<کعبه>> میآمد ، تا در برابر خدای بزرگ ، پرده از دل بردارد، و با خدای خود به راز و نیاز نشیند.

...آرام...آرام...نزدیک شد...پرده <<کعبه>> را میان دو دست خویش گرفت ،

و سر بر اسمان کرد و با خدای خود به مناجات پرداخت:

<<آفریدگارا، آگاهی که من ترا به یگانگی و عظمت بی مانندت بزرگ میدارم و

میستایم. در عبادت و بندگی ات شتابانم و غیر تو مرا یاری و پروردگاری نیست. در برابر اینهمه نعمت و نیکوئی ، ترا سپاس میگویم و به گفتار جدم ،
<<ابراهیم>> که این خانه را بنا نهاد و صحف ترا برای آدمیان آورد ایمان دارم. اینک ای یگانه من ، ترا به حق این خانه عزیز سوگند میدهم ، این بار گران راکه تا به امروز بردل خویش کشیده ام ، و هنگام تولدش نزدیک شده ، ولادتش را بر من سهل و آسان گردانی، و مرا و نوزادم را از خطر ایمن بداری.

مهربانا تنها نیازمند لطف و رحمت توهستم.>>

...و اندکی بعد ان معجزه به وقوع پیوست، و <<فاطمه>> دختر <<اسد>> و همسر << ابوطالب>> در شکاف خانه <<کعبه>> ناپدید شد...و...بعد...زائران

حیرت زده خانه خدا، نوزادی را رد آغوش او دیدند که سبزه رو و بسی نمکین ودوست داشتنی بود. با پیشانی فراخ و بلند ، و چشمانی درشت و سیاه که نگاهش تا عمق قلب هر تماشاگری نفوذ میکرد.

لحظه ایکه <<فاطمه>> میخواست نوزاد خویش را بدست شوهر خود بسپارد ،

باتبسمی شیرین گفت :

-         او را بگیر و نامش<<حیدر>> بگذار.

اما <<ابوطالب>> گفت :

-         من او را <<علی>> نام مینهم.

...و جاودانگی این نام، از همین لحظه آغاز شد. او پنجمین و تنها فرزندی از خاندان << بنی هاشم >> بود که پس از خواهرش<< فاخته >> و برادرانش

<< طالب>>، << عقیل >> و << جعفر>> در خانه << کعبه >> متولد شد. چندی بعد، قحطسالی، << مکه >> نشینان را رد فقر و تنگدستی و مصائب سخت روزگار، خرد و ناتوان ساخت.<<ابوطالب>> هم در این پریشانی سهمی داشت. اما عزت نفس و اصالت خانوادگی، مانع از ان میشد که دست نیاز بسوی کسی پیش اورد. برادرزاده اش <<محمد>>(ص) از بی برگی و تهیدستی<< ابوطالب >> اگاه شده بود، اما نمی توانست از ثروت<< خدیجه >> به عمویش کمکی کند. خاندان<< بنی هاشم >> انجمنی ترتیب دادند تا برای

<< ابوطالب>> چاره ای بجویند. قرار شد که فرزندان او میان حاضران تقسیم شوند.در این هنگام<< ابوطالب >> گفت: << عقیل >> را برای من بگذارید و فرزندان دیگرم را به خانه های خود ببرید.

...چندی بعد، در حالیکه دست هر یک از فرزندانش در دست <<عباس>> <<حمزه>> و <<عاتکه>> بود، انان راهی خانه خویش شدند، و <<علی>> را که طفلی هشت ساله بود با <<محمد>>(ص) تنها گذاشتند. لحظه ای این دو بهم نگریستند، تا اینکه <<محمد>> (ص) به روی <<علی>> آغوش گشود، و <<علی>> در جذبه فروغ حق و گیرائی مهری خدائی، به <<محمد>> (ص) پناه برد. آندو همچون پدری و پسری عاشق که پس از سالیان دراز، دوری بهم میرسند، تنگ یکدیگر را در آغوش گرفتند.

<<علی>> را <<محمد>> (ص) با خود برد. روزها و هفته ها و ماه ها و سال ها، با رویداد های شگفت انگیزش بر عمر او گذشتند، تا اینکه این طفل، نوجوانی برومند شد.

...چندی بعد، برای <<فاطمه>> مادر <<علی>> خبر اوردند که <<طالب>> در ساحل به دریا افتاده و غرق شده... و...غم انگیزتر اینکه، پس از مدتی <<عقیل>> به درد چشم مبتلا شد و کور گردید...و بعدها در سال هفتم هجرت در جنگ <<تبوک>>، <<جعفر>> نیز بدست دشمنان خدا شهید شد.

...و سرانجام روزی <<علی>> خبر اندوهباری برای رسول خدا اورد و گفت:<<مادرم<< فاطمه>> در << مدینه>> چشم از جهان فروبست.>>

<<محمد>>(ص)، همچون فرزندی حق شناس و وفادار، در سوگ << فاطمه>> گریست و با کلماتی غم آلود گفت: او مادر من هم بود...

 آنگاه از پیراهن خود برای <<فاطمه>> کفنی تهیه دید، و بر جسدش با چهل تکبیر نماز گذاشت، و بدست خویش وی را به خاک سپرد.

اینک<<علی>>-تنهای تنها- در حالیکه خاراندوه مرگ مادر و برادر در جانش فرو میرفت، دلش در جستجوی حقیقت، اسیر و شادمان بود. به خداوند زندگی و مرگ، به آفریدگار هستی و نیستی، به پروردگار کوهها و اسمان ها، و اختران و مهروماه می اندیشید. همچون جدش<<ابراهیم>> در اسمان ها و میان ستارگان، بدنبال خدای جاودان میگشت. میشنید و میدید که سرپرست و پدر خوانده اش <<محمد>>(ص) میگوید:

** بت پرستی ناشی از جهل است و نادانی. من بشر را به علم وایمان و نور و تجلی حق دعوت می کنم.

شبی <<محمد>>(ص) به او گفته بود:

** ای <<علی>> باما(من و خدیجه)بدرگاه پروردگار بیا و نماز بگزار. آیا تو خدایرا به یگانگی و مرا به نبوت و پیامبری قبول داری؟

<<علی>> بسیار اندیشید و سرانجام پاسخ داد:

* بگزار با پدرم مشورت کنم و از او اجازه بگیرم...

سرانجام پس از گفتگوها و تفکرات بسیار، به <<محمد>>(ص) ایمان آورد، و دومین مومن بخدا و رسولش شد.<<علی>> دین اسلام برگزید، و مرام توحید پیش گرفت، و اولین مردی بود که پشت سر<<رسول خدا>>به نماز ایستاد.

قدم به قدم همراه رسول خدا راه حقیقت و اسلام را پیمود. سخت ترین وظایف را بسی سهل میگرفت و در فرهنگ وجودش،کلمه ترس از دشواری ها، معنی . مفهومی نداشت.

بار ها ثبات قدم و شجاعت و درایت و دانایی خود را برای رسول اکرم بثبوت رسانید.هر گاه فراغتی و فرصتی می یافت، در محفل حکیمان و فاضلان و شاعران شرکت میکرد، و به پند و اندرز انان گوش میداد و به دانش خویش تکاملی فوق کمال می بخشید.

...ادامه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد